گام دوم تدبر در سوره مبارکه ناس
گزارههای تفسیر المیزان درباره سوره مبارکه ناس [1]
در این سوره رسول گرامى خود را دستور میدهد به اینکه از شر وسواس خناس، به خدا پناه ببرد، و به طورى که از روایات وارده در شأن نزول آن استفاده مى شود این سوره در مدینه نازل شده، بلکه از آن روایات بر مى آید که این سوره و سوره قبلیاش هر دو با هم نازل شده اند.
قُل أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِکِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ:
طبع آدمى چنین است که وقتى شرى به او متوجه مىشود و جان او را تهدید مىکند، و در خود نیروى دفع آن را نمىبیند به کسى پناهنده مىشود
[او کسی است] که نیروى دفع آن را دارد، تا او را در رفع آن شر کفایت کند،
و انسان در اینگونه موارد به یکى از سه پناه، پناهنده مىشود:
یا به ربى پناه مىبرد که مدبر امر او و مربى او است،
و در تمامى حوائجش از کوچک و بزرگ به او رجوع مىکند،
در این هنگام هم که چنین شرى متوجه او شده و بقاى او را تهدید مىکند به وى پناهنده مىشود
[این کار را انجام میدهد] تا آن شر را دفع کرده بقایش را تضمین کند،
و از میان آن سه پناهگاه، این پناهگاه خود تام در سببیت است.[2]
دومین پناه، کسى است که داراى سلطنت و قوتى کافى باشد، و حکمى نافذ داشته باشد،
به طورى که هر کس از هر شرى بدو پناهنده شود و او بتواند با اعمال قدرت و سلطنتش آن را دفع کند،
نظیر پادشاهان (و امثال ایشان)،
این سبب هم سببى است مستقل و تام در سببیت.
در این میان سبب سومى است و آن عبارت است از الهى که معبود واقعى باشد،
[سبب بودن آن به این دلیل است که] لازمه معبودیت اله، مخصوصا اگر الهى واحد و بى شریک باشد، این است که بندهاش را براى خود خالص سازد،
[خالص ساختن بنده برای اله] یعنى [بنده] جز او کسى را نخواند،
[جز او کسی را نخواند، یعنی بنده] در هیچ یک از حوائجش جز به او مراجعه ننماید،
[جز او کسی را نخواند، یعنی بنده] جز آنچه او اراده مىکند اراده نکند،
[جز او کسی را نخواند، یعنی بنده] جز آنچه او مىخواهد عمل نکند.
و خداى سبحان رب مردم، و ملک آنان، و اله ایشان است،
همچنان که در کلام خویش این سه صفت خود را جمع کرده فرموده: «ذلِکُمُ اللهُ رَبُّکُم لَهُ المُلکُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُصرَفُونَ» و در آیه زیر به علت ربوبیت و الوهیت خود اشاره نموده، مىفرماید «رَبُّ المَشرِقِ وَ المَغرِبِ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَاتَّخِذهُ وَکِیلًا»، و در این آیهاى که از نظرت مىگذرد به علت مالکیت خود اشاره نموده، مىفرماید: «لَهُ مُلکُ السَّماواتِ وَ الأَرضِ وَ إِلَى الله تُرجَعُ الأُمُورُ»
پس اگر قرار است آدمى در هنگام هجوم خطرهایى که او را تهدید مىکند به ربى پناهنده شود، الله تعالى تنها رب آدمى است و به جز او ربى نیست،
و نیز اگر قرار است آدمى در چنین مواقعى به پادشاهى نیرومند پناه ببرد، الله سبحانه، پادشاه حقیقى عالم است، چون ملک از آن او و حکم هم حکم او است.
و اگر قرار است بدین جهت به معبودى پناه ببرد، الله تعالى معبود واقعى است و به جز او اگر معبودى باشد قلابى و ادعایى است.
و بنابراین جمله «قُل أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ»، دستورى است به رسول خدا صلی الله علیه و آله، به اینکه به خدا پناه ببرد، از این جهت که خداى تعالى رب همه انسانهاست و آن جناب هم یکى از ایشان است، و نیز خداى تعالى ملک و اله همه انسانهاست و آن جناب هم یکى از ایشان است.
از آنچه گذشت روشن شد که: اولا چرا در میان همه صفات خداى تعالى خصوص سه صفت: «ربوبیت» و «مالکیت» و «الوهیت» را نام برد؟ و نیز چرا این سه صفت را به این ترتیب ذکر کرد، اول ربوبیت، بعد مالکیت، و در آخر الوهیت؟
و گفتیم ربوبیت نزدیکترین صفات خدا به انسان و ولایت در آن اخص است،
زیرا عنایتى که خداى تعالى در تربیت او دارد، بیش از سایر مخلوقات است.
علاوه بر این اصولا ولایت، امرى خصوصى است مانند پدر که فرزند را تحت پر و بال ولایت خود تربیت مىکند.
و ملک دورتر از ربوبیت و ولایت آن است، همچنان که در مثل فرزندى که پدر دارد کارى به پادشاه ندارد، بله اگر بىسرپرست شد به اداره آن پادشاه مراجعه مىکند، تازه باز دستش به خود شاه نمىرسد،
و ولایت هم در این مرحله عمومىتر است، همچنان که مىبینیم پادشاه تمام ملت را زیر پر و بال خود مىگیرد،
و اله مرحلهاى است که در آن بنده عابد دیگر در حوائجش به معبود مراجعه نمىکند، و کارى به ولایت خاص و عام او ندارد، چون عبادت ناشى از اخلاص درونى است، نه طبیعت مادى،
به همین جهت در سوره مورد بحث، نخست از ربوبیت خداى سبحان و سپس از سلطنتش سخن مىگوید، و در آخر عالىترین رابطه بین انسان و خدا، یعنى رابطه بندگى را به یاد مىآورد، مىفرماید: «قُل أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ مَلِکِ النَّاسِ إِلهِ النَّاسِ».
و ثانیا: روشن شد که چرا جمله هاى «رب الناس»، «ملک الناس»، «اله الناس» را متصل و بدون واو عاطفه آورد؟
خواست تا بفهماند هر یک از دو صفت الوهیت و سلطنت، سببى مستقل در دفع شر است،
پس خداى تعالى سبب مستقل دفع شر است، بدین جهت که رب است، و نیز سبب مستقل است بدین جهت که ملک است، و نیز سبب مستقل است بدین جهت که اله است، پس او از هر جهت که اراده شود سبب مستقل است، و نظیر این وجه در دو جمله «اللهُ أَحَدٌ اللهُ الصَّمَدُ» گذشت.
و نیز با این بیان روشن شد که چرا کلمه «ناس» سه بار تکرار شد؟ با اینکه مىتوانست بفرماید: «قل اعوذ برب الناس و الههم و ملکهم»
چون خواست تا به این وسیله اشاره کند به اینکه این سه صفت هر یک به تنهایى ممکن است پناه پناهنده قرار گیرد، بدون اینکه پناهنده احتیاج داشته باشد به اینکه آن دو جمله دیگر را که مشتمل بر دو صفت دیگر است به زبان آورد،
همچنان که در صریح قرآن فرموده: خداى تعالى اسمایى حسنى دارد، به هر یک بخواهید مىتوانید او را بخوانید،[3]
مِن شَرِّ الوَسواسِ الخَنَّاسِ:
[وسواس حدیث نفس است به این معنا که گویى صدایى آهسته است که به گوش مىرسد] در مجمع البیان، آمده که کلمه «وسواس» به معناى حدیث نفس است، به نحوى که گویى صدایى آهسته است که به گوش مىرسد، و بنا به گفته وى کلمه «وسواس» مانند کلمه «وسوسه» مصدر خواهد بود،[4]
و کلمه «خناس» صیغه مبالغه از مصدر «خنوس» است که به معناى اختفاى بعد از ظهور است.
بعضى گفتهاند: شیطان را از این جهت خناس خوانده که به طور مداوم آدمى را وسوسه مىکند، و به محضى که انسان به یاد خدا مىافتد پنهان مىشود و عقب مىرود، باز همین که انسان از یاد خدا غافل مىشود، جلو مىآید و به وسوسه مىپردازد.
الَّذِی یُوَسوِسُ فِی صُدُورِ النَّاسِ:
این جمله صفت «وسواس خناس» است،
[محل وسوسه شیطان صدور ناس است] و مراد از «صدور ناس» محل وسوسه شیطان است،
[قلب که محل شعور و ادراک است در قفسه سینه و صدر قرار دارد و از این رو، آن محل وسوسه شیطان است] چون شعور و ادراک آدمى به حسب استعمال شایع، به قلب آدمى نسبت داده مىشود که در قفسه سینه قرار دارد، و قرآن هم در این باب فرموده: «وَ لکِن تَعمَى القُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ»
مِنَ الجِنَّةِ وَ النَّاسِ:
این جمله بیان «وسواس خناس» است،
و در آن به این معنا اشاره شده که بعضى از مردم کسانى هستند که از شدت انحراف، خود شیطانى شده و در زمره شیطانها قرار گرفتهاند،[5] همچنان که قرآن در جاى دیگر نیز فرموده: «شَیاطِینَ الإِنسِ وَ الجِنِّ».[6]
[1] ترجمه المیزان، ج20، ص 687-691
[2] در ادامه متن سببیت تام توضیح داده شده است.
[3] در ادامه این قسمت در تفسیر آمده است: این بود توجیهات ما درباره آیات این سوره، ولى مفسرین در توجیه هر یک از سؤالهاى بالا وجوهى ذکر کردهاند که دردى را دوا نمى کند.
[4] در ادامه این قسمت در تفسیر آمده است: و دیگران آن را مصدرى سماعى و بر خلاف قاعده دانستهاند، چون قاعده اقتضا مىکرد «واو» اول این کلمه به کسره خوانده شود، همچنان که حرف اول مصدر سایر افعال چهار حرفى به کسره خوانده مىشود، مثلا مىگویند: «دحرج، یدحرج، دحراجا و زلزل، یزلزل زلزالا»
و به هر حال ظاهر این آیه -همان طور که دیگران نیز استظهار کردهاند- این است که: مراد از این مصدر معناى وصفى است، که مانند جمله «زید عدل؛ زید عدالت است» به منظور مبالغه به صیغه مصدر تعبیر شده است. و از بعضى نقل شده که اصلا کلمه مورد بحث را صفت دانستهاند، نه مصدر.
[5] در ادامه تفسیر آمده است: و اما اینکه بعضى گفتهاند کلمه «ناس» هم بر جماعتى از انسانها اطلاق مىشود و هم بر جماعتى از جن، و جمله «مِنَ الجِنَّةِ وَ النَّاسِ» بیانگر این معناى اعم است. سخنى است بىدلیل که نباید بدان اعتنا نمود. همچنین به این سخن که بعضى گفتهاند: کلمه «و الناس» عطف است بر کلمه «وسواس»، و معناى عبارت این است که: پناه مىبرم به خدا از شر وسواس خناس که از طایفه جن هستند، و از شر مردم. [نباید اعتنا نمود] چون این معنایى است که همه مىدانند از فهم به دور است.
[6] بحث روایی سوره در المیزان:
در مجمع البیان است که أبوخدیجه از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: جبرئیل نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد در حالى که آن جناب بیمار بود، پس آن جناب را با دو سوره «قُل أَعُوذُ» و سوره «قُل هُوَ اللهُ أَحَدٌ» افسون نموده، سپس گفت: «بسم الله ارقیک و الله یشفیک من کل داء یؤذیک خذها فلتهنیک؛ من تو را به نام خدا افسون مىکنم، و خدا تو را از هر دردى که آزارت دهد شفا مىدهد، بگیر این را که گوارایت باد» پس رسول خدا صلی الله علیه و آله گفت: «بِسمِ الله الرَّحمنِ الرَّحِیمِ قُل أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ...»
و باز در مجمع البیان است که از انس بن مالک روایت شده که گفت: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: شیطان پوزه خود را بر قلب هر انسانى خواهد گذاشت، اگر انسان به یاد خدا بیفتد، او مىگریزد و دور مىشود، و اما اگر خدا را از یاد ببرد، دلش را مىخورد، این است معناى وسواس خناس.
و در همان کتاب آمده که عیاشى به سند خود از أبان بن تغلب، از جعفر بن محمد علیه السلام روایت کرده که فرمود: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرموده: هیچ مؤمنى نیست مگر آنکه براى قلبش در سینهاش دو گوش هست، از یک گوش فرشته بر او مىخواند و مىدمد، و از گوش دیگرش وسواس خناس بر او مىخواند، خداى تعالى به وسیله فرشته او را تایید مىکند، و این همان است که فرموده: «وَ أَیَّدَهُم بِرُوحٍ مِنهُ؛ ایشان را به روحى از ناحیه خود تایید مىکند»
و در امالى صدوق به سند خود از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: وقتى آیه «وَ الَّذِینَ إِذا فَعَلُوا فاحِشَةً أَو ظَلَمُوا أَنفُسَهُم ذَکَرُوا اللهَ فَاستَغفَرُوا لِذُنُوبِهِم»، نازل شد ابلیس به بالاى کوهى در مکه رفت که آن را کوه «ثویر» مىنامند. و به بلندترین آوازش عفریتهاى خود را صدا زد، همه نزدش جمع شدند، پرسیدند اى بزرگ ما مگر چه شده که ما را نزد خود خواندى؟ گفت: این آیه نازل شده، کدامیک از شما است که اثر آن را خنثى سازد، عفریتى از شیطانها برخاست و گفت: من از این راه آن را خنثى مىکنم. شیطان گفت: نه، این کار از تو بر نمىآید. عفریتى دیگر برخاست و مثل همان سخن را گفت، و مثل آن پاسخ را شنید. وسواس خناس گفت: این کار را به من واگذار، پرسید از چه راهى آن را خنثى خواهى کرد؟ گفت: به آنان وعده مىدهم، آرزومندشان مىکنم تا مرتکب خطا و گناه شوند، وقتى در گناه واقع شدند، استغفار را از یادشان مىبرم. شیطان گفت: آرى تو، به درد این کار مىخورى، و او را موکل بر این ماموریت کرد، تا روز قیامت.